سید احمدسید احمد، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

دو تا مغز بادوم

موجودات عجيب و غريب

احمد عزيزم سلام امروز ميخواستم راجع به موجوداتي باهات صحبت كنم كه نسلشان مثل نسل دايناسورها منقرض نشده اما مثل دايناسورها موجوداتي هستند بسيار عجيب اين موجودات عجيب روي 2 پا راه ميروند،هر چي دلت بخواهد ميخورند حتي بعضي از انواع اين موجودات سگ و گربه هم ميخورند. الكي به همديگر ميپرند و با هم دعوا ميكنند اين موجودات وقتي كنارهمند با هم خوبند و همه چي آرامه،اما خدا نكند از هم كمي فاصله بگيرند آنقدر از هم بدگويي ميكنند كه خدا ميداند بعضي هاشان حاضرند به قيمت توي شيشه كردن خون بعضي ديگرشان، خود و خانواده شان در رفاه و خوشي باشند بعضي هاشان همه چي را فقط براي خودشان ميخواهند بعضي هاشان به كساني كه آنها را به دنيا آوردن...
30 آبان 1390

نعمت سلامتي

سلام احمد جان امروز ميخواستم يك مطلب مهم را براي خودت و خودم يادآوري كنم ديروز كه داشتم ميرفتم كلاس توي راهرو يكي از دوستام را ديدم كه خيلي دختر (البته مامان 2 تا بچه است) پر جنب و جوش و  سر حالي بود اما ديروز كه ديدمش خيلي آرام و ساكت بود تعجب كردم چون تا حالا هيچ وقت اين جوري نديده بودمش با اين كه ما با هم 4 واحد بيشتر كلاس نداشتيم اما هر وقت من را ميديد با مهرباني و شور و حرارت به سمتم ميآمد و حسابي با انر‍ژي زيادي كه داشت من را هم به وجد مي آورد حتي اگر من آن روز خيلي حال و حوصله نداشتم اينها را گفتم تا بدوني ديروز كه بي حال ديدمش خيلي تعجب كردم آخه سابقه نداشت  هميشه خدا داشت با يكي گل ميگفت و گل ميشن...
29 آبان 1390

آن روز که به دنیا آمدم

آن روز كه به دنيا آمدم هوا مثل اين روزها بود سردو ابري  خونمون از 2 طرف پنجره هاش روبه باغ باز ميشد و خيلي خونه خاطره انگيزي بود البته براي من نه چون آن روزها ني ني بودم براي خاله من و خاله جونم يك حس خاصي داشت كه نمي تونست براي كسي شرح بده آخه خاله شده بود (هم خيلي خوشحال بود و هم عميقا غصه دار) خيلي دوست داشت مامان سارا كنارشون بود و اين روزها را ميديد خاله جونم دوست داشت مامان سارا من را بغل كنه ببوسه و قربان صدقه من بره .اما خوب حتما صلاح اين بوده كه ماماني سارا را زود از پيش ما ببره مامانم هم روزهاي اول مرتب گريه ميكرد و من نميدانستم چرا؟ اما خاله من خيلي خوب ميدونست و به جاي دلداري دادنش اونم مينشست و با مام...
29 آبان 1390

جونمي جون عيد غدير

سلام دختر كوچولو ها خوبيد پسر كوچولوها ؟ من سيد احمدم فردا هم كه عيد سيدها است عيد همه تان مبارك عيد عمه هاي مهربانم عيد بابا جانم و عيد بابايي خوبم راستي عيد خودمم يك عالمه مبارك               happy eid  البته فردا فقط عيد سيدها نيست عيد همه شيعه ها است پس عيد همه مبارك يك عالمه بوس براي همه سيدهاي كوچك   باشرمندگي بسيار دختر كوچولوها را از اين سيدهايي كه من بوسشون كردم فاكتور بگيريد.     ...
23 آبان 1390

یک حرف قشنگ از طرف احمد برای مامان و بابای خیلی مهربان

خدا جونم سلام من احمد کوچولو هستم البته لازم به معرفی نیست چون من را خوب میشناسی آن روزها که من کوچک بودم اگر مهربانی شما در حقم نبود هیچ وقت این قدر خوب و سالم بزرگ نشده بودم اگر بزرگی و مهربونیت نبود خداجون برای بزرگ شدنم دو تا فرشته به من توی زمین نمیدادی که مراقبم باشند البته توی این دنیا به این فرشته ها میگن مامان و بابا امروز میخوام یک دعای قشنگ برا ی مامانم و بابا جانم بکنم خدا جونم ابهت و بزرگی مامان و بابایم را در نظرم مثل بزرگی یک پادشاه قدرتمند قرار بده عطوفت و مهربانی من را نسبت به مامان و بابایم  مثل مهربانی یک مادر مهربان قرار بده گوش دادن به حرفهای آنها  و مهربانی در...
22 آبان 1390

اولین دیدار

سلام احمد عزیز خاله این اولین مطلبی است که در وبلاگت مینویسم .هدیه من برای روز تولدت هدیه آسمانی ما اولین دیدار من و شما برمیگرده به حدود ٤ ماهگی ات البته توی دل مامان گلت توی صفحه مانیتور دیدمت ؛ دست های کوچولوت روی سرت بود و یک ذره بودی  آن لحظه برای اولین بار طعم  شیرین خاله شدن را چشیدم تولدت مبارک نازنین پسر.     ...
22 آبان 1390
1